آخرین مطالب
 
  • نویسنده : admin , نوشته شده در: ۲۷ مرد۱۳۹۵
  • مینــــــــــــی مالــــــــــــیسم درموسیقی

    مینی مالیسم در موسیقی توجه بسیاری از آهنگسازان دنیا را در سال های اخیر به خود معطوف ساخته است. واژه مینی مال که از نظر ادبی از هنرهای تجسمی وام گرفته شده است شیوه یی از آهنگسازی را در برمی گیرد که در آن تمامی ابزارهای آهنگساز برای خلق اثر هنری اش مانند ملودی، هارمونی و ریتم عمداً ساده شده باشد. کم کردن تمامی مواد سازنده آهنگ به بیشترین حد ممکن و تکرار یکنواخت مدل های ریتمیک و ملودیک در این نوع از موسیقی تنها نشانه هایی فرمال به شمار نمی آیند بلکه جزء اصلی و ابزار مشخص کننده این سبک هستند.
    گرچه موسیقی مینی مال دهه های۶۰ و ۷۰ بسیار به هنر مینی مالیستی، که خود از برخی جهات به طور جدی مدرن شمرده می شد، نزدیک بود ولی متعاقباً بیشتر به عنوان پادزهری برای مدرنیسمی به حساب می آمد که مشخصه بارزش سریالیسم بولز، ابداعات اشتوکهاوزن و عدم قطعیت و ابهام جان کیج بود. چنین مینی مالیسمی بیشتر از آنکه وامدار موسیقی مدرن قرن بیستم یا موسیقی هنری غربی باشد مدیون جریانات رایج در موسیقی جز و به خصوص راک بود. این نوع از موسیقی در مقابل موسیقی آتنال مدرن، موسیقی به شدت تنال یا مدال است و در مقابل پیچیدگی موسیقی مدرن ساختاری ساده دارد و از نظر ریتم بسیار عادی و روان است در حالی که بافت ریتمیک موسیقی مدرن بسیار پراکنده است.
    هنر مینی مالیستی دهه های ۶۰ و ۷۰ دو ویژگی اساسی مشترک با موسیقی مینی مالیستی دارد؛ کاهش مواد هنری تا حد ممکن و انضباط و ترتیب در طراحی فرمال اثر.مینی مالیسم می کوشد به گفته منتقد هنری کنت بیکر، «واژه هایی را شرح دهد که به واسطه آن هنر در جهان جایی برای خود بیابد.» در دورانی که اکسپرسیونیسم آبستره (و بیشتر هنرهای مدرن) پیچیدگی را به عنوان عنصری ضروری برای گذر به سوی حقیقت به کار می گرفت، مینی مالیسم با حذف استعاره، زبانی نو را برای فرار از پیچیدگی های دنیای معاصر برمی گزیند. اکسپرسیونیسم آبستره داغ است و مینی مالیسم سرد.
    لامونت یانگ، تری رایلی، استیو رایش و فیلیپ گلس که پیشروان معروف این سبک در امریکا به شمار می آیند همگی به فاصله ۱۸ ماه از یکدیگر و بین سال های ۱۹۳۷- ۱۹۳۵ به دنیا آمده اند. کاهش مواد در سبکی به شدت شخصی شاخصه بارز در آثار یانگ است که بیشتر توجهش به صداهای کشیده بود تا ضرباهنگ تکراری و همین به نوعی وی را از آن سه جدا ساخته است. با این وجود سبک وی نه تنها بر رایلی، رایش و گلس تاثیر گذاشت بلکه گروه هایی چون ولوت آندرگراوند و کمی دیرتر اسپیریچوالایزد نیز زیر نفوذ آثار وی بوده اند. رایلی بیشتر از یانگ بر موسیقی جز تاثیرگذار بود و اگرچه رایش را نیز به نوعی تحت تاثیر قرار داده بود ولی علاقه وافر رایش به مدالیته و ریتم، او و هم قطارش گلس را از دیگر آهنگسازان این سبک جدا می ساخت. برای نسل آهنگسازان بعد از یانگ، موسیقی مینی مال دهه های ۶۰ و ۷۰ را می توان حتی از دیدی سیاسی و نه تنها زیباشناسانه نگریست. به طور مثال دیوید لنگ موسیقی مینی مال را به مانند سلاحی می پنداشت که به وسیله آن برتری سریالیسم بعد از جنگ را به چالش می کشید.
    معروف ترین و محبوب ترین آهنگساز این سبک حداقل از دیدی بازاری کسی نیست جز فیلیپ گلس که بیشتر به عنوان آهنگساز موسیقی فیلم هایی چون «ساعت ها» یا «دراکولا» شناخته شده است تا آثاری چون «اینشتین لب ساحل»، «موسیقی در دوازده قسمت» یا «گذرگاه ها» که اثر اخیر با همکاری راوی شانکار به بازار آمد. در دهه ۹۰ موسیقی مینی مال در اروپا نیز به شیوه یی جدی مورد تجربه قرار گرفت و از میان آهنگسازانی که آهنگسازی در این سبک را تجربه کردند می توان به «هنری گورتسکی»، «آروو پرت» و «جان تاونر» اشاره کرد.
    ● مساله تکرار
    تکرار در موسیقی مینی مالیستی را شاید بتوان یکی از شاخصه های مهم این سبک از موسیقی دانست. غالباً این تکرار خود را در بافت ریتمیک اثر نشان می دهد و از طریق آن شنونده را به عالمی خلسه آور می برد. گوش دادن به موسیقی مینی مالیستی را همانگونه که استیو رایش به آن اشاره کرده شاید بتوان مانند آن دانست که «ساعتی شنی را برگردانده و به ریزش مداوم شن ها خیره شویم.» مساله تکرار مداوم یک موتیف و به عبارتی بهتر خلق پیچیدگی های مکرر از طریق تکرار یکنواخت موتیفی ساده یا فیگوری ریتمیک در موسیقی مینی مالیستی از دید منتقدان آن همواره نوعی نقطه ضعف به حساب می آمده در حالی که تکرار بی پایان، بخشی از تفکر آهنگساز مینی مالیست برای دستیابی به هدف نهایی خویش است و آن چیزی نیست جز ایجاد فضاهای خلسه آور یا امثال آن از طریق بیان چندباره یک موضوع کوچک و شاید حتی پیش پا افتاده.
    در آثار رایش و گلس حضور این تکرار به خصوص از دید ریتمیک قابل توجه ترین نکته ممکن است. به طور مثال می توان «۶ پیانو» اثر رایش را مورد بررسی و کاوش قرار داد که در آن ۶ نوازنده پیانو نزدیک به ۲۰ دقیقه مشغول نواختن تنها یک فیگور ریتمیک هستند یا قطعه «در دو» اثر رایلی که ساختار مشابهی از نظر بازی ریتمیک دارد و به اندازه « ۶پیانو» تاثیرگذار است که فیلیپ گلس در کنسرتو ویولنش (که شاید آن را بتوان یکی از محبوب ترین و مشهورترین و حتی پرفروش ترین آثار وی برشمرد) تکرار را از ریتم ملودی منتقل می کند و اینجا شاهد تکرار بی وقفه یک یا دو ملودی هستیم که در نهایت سادگی از تاثیرگذاری شدیدی برخوردارند. به ویژه موومان دوم این کنسرتو ساختاری کانونیک دارد که به نوعی روند جلورونده، مضطرب و تیره اش آن را به یکی از درخشان ترین آثار نوشته شده در این سبک بدل می سازد و همین موومان دستمایه گلس برای ساخت موسیقی فیلم «ساعت ها» می شود که آن را به یکی از قوی ترین آثار وی در زمینه موسیقی فیلم تبدیل می کند.در مجموع آهنگساز مینی مالیست از تکرار به عنوان ابزاری ضروری در جهت ارتباط برقرار کردن با مخاطبش استفاده می کند. حال آنکه این تکرار بافتی ریتمیک داشته باشد یا ملودیک بحثی است جداگانه. ولی می توان در آثاری که حداقل از نظر بازاری موفق تر بوده اند تکرار را بیشتر در ملودی و بازی های کنترپوآنتیک ملودی ها دید تا در ریتم که دستمایه کاری آهنگسازان قدیمی تر بوده است.

  • برچسب‌ها:, , , ,
  • نظرات درباره این مطلب