نوازنده، آهنگساز، شاعر و نقاش. اینها هنرهایی است که خانمِ «نوین افروز» به آن آراسته است و همهشان نیز در حدِ کمال؛ اما برای معرفی خانمِ آهنگساز و پیانیستی که تعداد افتخارات و جوایزِ بینالمللیاش، از تعداد سالهای زندگیاش بیشتر است، به این کلمات نباید قناعت کرد. باید او را شنید، باید با او با آن لهجهی شیرینِ فارسی – ایتالیاییاش حرف زد، باید حوصله کرد تا او از خاطراتش بگوید، از نوازندگیاش، از تمامِ کارهایی که در دنیا برای اولین بار کرده است، برای شناختِ خانمِ پیانیستِ موقر، باید شعرهایش را خواند، نقاشیهایش را دید و موسیقیاش را شنید و آن وقت از لذتی بزرگ بهرهمند شد. «نوین افروز» را میتوان یکی از پرافتخارترین زنانِ ایرانی دانست: عضو دایمی فستیوال لوگاندی سوییس، از اعضای هیات داوران مسابقههای جهانی برترین پیانیستها، دارای جایزه صلح آلبرت انیشتن، نشان افتخار بینالمللی رم، جایزهی «سنت ولنتین طلایی» و جایزهی برترین فعالیتهای فرهنگی زنان از سازمان ملل و بسیاری افتخاراتِ دیگر. حالا او نوزدهم اردیبهشت در تهران کنسرت دارد به همراه گروه جادهی ابریشم. همین هم بهانهای شد برای گفتوگو با خانمِ نوازندهای که رفتارِ ظریف، آراستگی ظاهر و انتخابِ دقیقِ کلماتش از اصالتی میگوید تحسینآمیز.
- خانم افروز، شما زندگی بسیار عجیبی داشتهاید؛ در بسیاری از نقاط جهان به اجرای برنامه پرداختهاید؛ از خاور دور تا اروپا و امریکا؛ خیلیوقتها هم سدشکنیهای بسیار داشتهاید؛ مثلا نخستین زنی هستید که آن زمان در حکومت کمونیستی چین به اجرای برنامه پرداختید؛ با همهی اینها به نظر میرسد در کشور خودتان چندان فعال نبودهاید.
من در ایران هم اولین کسی بودم که بعد از پایان جنگ کنسرت دادم. جنگ که تمام شد، بلافاصله در تالار وحدت به اجرای برنامه پرداختم.
اواخرِ سال ۶۸٫ من به ایران که آمدم، دیدم هیچ کنسرتی در اینجا برگزار نمیشود و بسیار متاسف و تاراحت بودم. یک روز به تالار وحدت رفتم و چند جوان را دیدم که در سالن مشغول تمرین بودند، من را شناختند و با هم صحبت کردیم؛ آنها بسیار گلایه داشتند که موسیقی در ایران تعطیل است و هیچ برنامهای اجرا نمیشود. گفتم مدیر موسیقی چه کسی است؟ گفتند کسی با نام آقای «مرادخانی» که دفترش در طبقهی هفتم است. در اتاق ایشان را زدم و بدون وقتِ قبلی نشستم روبهرویشان. تعجب کردند که من چه میخواهم؟ گفتم میخواهم در کشور خودم کنسرت بگذارم. تعجبشان بیشتر شد، صحبتهای من را شنیدند و گفتند اطلاع میدهند. بعد از چند روز، به من تلفن کردند که برنامهاتان را بیاورید تا درخواستتان بررسی شود. من یک برنامهی سنگین، همان برنامهای که در اروپا – مثلا پاریس یا لندن- اجرا میکنم را نوشتم و ارایه دادم.
- یادتان میآید چه قطعاتی بود؟
بله، با سونات بتهوون شروع میشد و از بسیاری از آهنگسازان کلاسیک قطعه وجود داشت. ببینید هیچ فکر نکردم که این برنامه قراراست در ایران اجرا شود؛ همان پروگرامی را دادم که در هر کجای دنیا میخواستم کنسرت بدهم. یادم میآید مردم از چهار صبح صف بسته بودند تا بتوانند بلیتهای برنامه را دریافت کنند. تعدادی از افراد غیر ایرانی هم به کنسرت آمدند و از اینکه چنین برنامهای در فاصلهی کمی بعد از جنگ اجرا میشود، تعجب کرده بودند. فکر میکنم کنسرتهای کلاسیک از آن زمان اندک اندک بیشتر اجرا شد.
- یعنی شما اولین زنی بودید که بعد از پایان جنگ در ایران کنسرت دادید؟
اولین آدم بودم (خنده). خب موسیقی آن زمان شرایط خیلی خاصی داشت؛ فضا به شدت متفاوت از این روزها بود و حتی برای حمل ساز نیز نیاز به مجوز بود.
بله. دو ساعت سولوی پیانو از آهنگسازانی مثلِ بتهوون، لیست، شوپن و دیگران نواختم. استقبالی که از آن کنسرت شد، من را به شدت تحتِ تاثیر قرار داد و مصمم شدم تا بارِ دیگر در ایران به اجرای برنامه بپردازم. بعد از آن، اولین کنسرت در فرهنگسرای نیاوران و فرهنگسرای بهمن را نیز من برگزار کردم؛ تا پیش از این در این فرهنگسراها هیچ کنسرتی برگزار نمیشد.
- شما قبل از انقلاب در ایران بسیار فعال بودید و یک فاصلهی تقریبا طولانی در اجرای برنامههایتان رخ داد، در این مدت چه میکردید؟
خب فراموش نکنید که ایران سالها درگیرِ جنگ بود و من هم مثلِ همه، از وضعیت کشورم بسیار ناراحت و برای جوانان بسیار نگران بودم؛ خیلی به این مساله که نمیتوانم کنسرت بگذارم فکر نمیکردم؛ بیشتر دلم میخواست تا زودتر جنگ تمام شود، بعد از آن هم که به ایران آمدم، تلاش کردم تا به سهمِ خودم بارِ دیگر موسیقی کلاسیک را در ایران زنده کنم و علاوه بر آن، سهمِ بزرگی برای تدریس قایل شدم. خیلیها از ایران رفته بودند و کنسرواتوارها و دانشگاهها هم وضعیتِ خوبی نداشتند، برای همین به شدت روی مسالهی تدریس تمرکز کردم و به خیلی از جوانان درس دادم. همان زمان هم شرایطی را فراهم کردم تا تعدادی از جوانان برای ادامهی تحصیلاتِ خود به خارج از کشور بروند یا در فستیوالهای بینالمللی شرکت کنند. یعنی در هر کجای دنیا که فعالیت میکردم، باز حواسام بود که حتما ایرانیانی نیز در آن حضور داشته باشند.
- در ایران هیچوقت دلتان نخواست که با ارکستر سمفونیک همکاری داشته باشید؟
چند بار با این ارکستر اجرا داشتم و چند کنسرتو زدم؛ آخرین بار کنسرتو شمارهی ۵ بتهوون را نواختم.
«مارک استیونسن» که یک رهبر انگلیسی بود.
- شما زمان «علی رهبری» نیز قرار بود در ایران به اجرای برنامه بپردازید؛ درست است؟
نه با «علی رهبری» در وین و آلمان کنسرت دادم و از آنجا، ایشان را میشناختم.
- خب برسیم به برنامهای که قرار است نوزدهم اردیبهشت ماه در تالار وحدت تهران اجرا کنید. دربارهی این برنامه توضیح میدهید؟
عنوانِ این برنامه که تا کنون در بسیاری از کشورهای دنیا نیز اجرا شده، «موسیقی برای صلح» خواهد بود.
- در چه کشورهایی اجرا شده است؟
چین، آلمان، سوییس، ایتالیا، لیتوانی و خیلی جاهای دیگر که خوشبختانه بسیار هم موفقیتآمیز بوده است. من این قطعه را برای پنج نفر – کویینتت- نوشتهام. یعنی سازهای ایرانی و غربی با هم ادغام شدهاند و موسیقی در یک سبکِ کلاسیک آکادمیک نوشته شده است.
- دلیلِ همراهی با سازهای ایرانی چه بود؟
از آنجا که قرار بود این پروژه در بسیاری از کشورهای دنیا اجرا شود؛ فکر کردم فرصت مناسبی است برای اینکه سازهای ایرانی در صحنههای بینالمللی دنیا نشان داده شوند.
- آشناییتان با موسیقی ایرانی چقدر است؟
کم و بیش این موسیقی را شنیده بودم و میشناختم؛ اما انگیزهی اصلی من در استفاده از سازهای ایرانی در آثارم به سالها قبل برمیگردد؛ «هابیل علیاف» برای فستیوال فجر به ایران آمده بود و من هم برای دیدنِ آن کنسرت دعوت شده بودم. قبل از شروعِ برنامه نمیدانستم کیست و علاقهی چندانی هم به سازِ کمانچه نداشتم؛ اما وقتی موسیقیاش را شنیدم، فکر کردم مثل این است که «پاگانینی» مینوازد. با همان قدرت و نغمههای سحرانگیزش. با خودم فکر کردم که با این ساز در دنیا کاری انجام دهم و به همین خاطر در این اثر از آن استفاده کردم و خوشبختانه این اتفاق نیز رخ داد. باید اعتراف کنم از «علیاف» و از ساز و نوازندگی او الهامِ بسیاری گرفتهام. اصلا حضور هر سازی در این قطعه، داستانی دارد. من چند سال پیش در تهران بودم و به یک مهمانی دعوت شده بودم، در آنجا یکی از دوستانم گفت باید زود برگردم، چون مهمانی از سوییس دارم که استاد کنسرواتوار لوزان است و نوازندهی سازهای کوبهای است. پرکاشن مینوازد و عاشق سازهای کوبهای ایران مثل تنبک و دف است. آن خانم تعریف میکرد که مهمانش با موتور از لوزان به ایران آمده است. برای من خیلی جالب شد و تعجب کردم که چه کسی میتواند از سوییس با موتور به تهران بیاید؛ گفتم او را به من معرفی کن. فردای آن شب به خانهی ما آمدند و توضیح داد که قرار است تمام ایران را بگردد و بعد به تاجکیستان و ازبکستان میرود، یعنی میخواهد راه ابریشم را طی کند. من خیلی علاقهمد شدم و به او گفتم ما هم اتفاقا در تابستان در سوییس میخواهیم جادهی ابریشم را اجرا کنیم. خب این اتفاق جالبی بود که او برای راه ابریشم به تهران آمده بود و ما میخواستیم به سوییس برویم.
- و بعد در گروهتان از حضورش استفاده کردید؟
بله به او گفتم ما در این اثر ساز کوبهای داریم و خیلی دلم میخواهد شما با ما همراهی کنید. در قطعهی «چین» موسیقی با ساز «گنگ» شروع میشود که من نوازندهای برای آن پیدا نکرده بودم؛ همین نوازنده گفت که این ساز را دارد و با چنان مهارتی آن را نواخت که همهی مخاطبان از شنیدنِ آن تحت تاثیر قرار گرفته بودند.
- دیگر سازهای کویینتت چیست؟
کویینت ما شاملِ پیانو، فلوت، قانون، کمانچه و تار است. «رومانو پوچی» که سالهاست به عنوان نوازندهی اول فلوت ارکستر اپرای شهر اسکالا فعالیت میکند در این ارکستر همراه ماست. یک نوازندهی سازهای کوبهای هم که در کنسرواتوار موسیقی لوزان سوییس فعالیت دارد، سازهای کوبهای ما را مینوازد. سحر ابراهیم و هومن مهدویان و کاوه معتمدیان هم به عنوان نوازندگان ایرانی ما را در این برنامهها همراهی میکنند.
- شما نامِ این قطعه را «جادهی ابریشم» گذاشتهاید و لابد از موسیقی مناطقی که به نامِ جادهی ابریشم معروف است، در آن استفاده کردهاید؟
بله، این اثر شامل پنج قطعه است. قطعهی اول با نام «چین» است از موسیقی این کشور الهاماتی دارد، دومی رقص ترکمن است. بعد فانتزی آذربایجان، ایران و بعد ایتالیا، همان مسیرِ راه مارکوپولو که از چین حرکت کرد و به ونیز ایتالیا رسید. به هر حال آن زمان که من «جادهی ابریشم» را نوشتم؛ هنوز از لحاظ موسیقایی کسی به این مساله توجه نکرده بود؛ ضمن آنکه در موسیقی این اثر من هیچ از موسیقی و آهنگهای ملی کشورهایی که نام آنها را بردم، استفاده نکردم و همهشان بر اساسِ ایدههای خودم است. یعنی همانطور که گفتم موسیقی کاملا کلاسیک است. البته چند قطعه از آهنگسازانِ بزرگ مثلِ باخ، هایدن، فوره، برامس و … هم برای این کویینتت تنظیم شده است.
- «جادهی ابریشم» در کشورهای دیگر هم با همین ترکیب و نوازندگان اجرا شد؟
بله و بسیار هم برایشان جالب بود؛ چون این سازها را نمیشناختند و وقتی با سبک موسیقی کلاسیک آنها را شنیدند، لذت بسیار زیادی بردند. ما هر جا کنسرت دادیم دوباره دعوت شدیم. تابستان – ماه آگوست- دوباره به ایتالیا و سوییس میرویم. سبک، جملهبندی، صدا و رنگهای صوتی در این قطعات کاملا متفاوت است و به همین خاطر نوازندگان مدتها روی آن تمرین کردند؛ نکتهی مهم در این اثر، آن است که من به عنوان آهنگساز تنها از موسیقی مناطقی که اسم بردم، الهام گرفتهام – همین و نه بیشتر- و موسیقی کاملا کلاسیک و آکادمیک است.
این قطعه ابتدا برای برای کمانچه و پیانو بود؛ اما دیدم که جا دارد وسیعتر شود و به اصطلاح صدا پرتر شود و تار و قانون را نیز به آن اضافه کردم، به هر حال ترکیب به تدریج بزرگ شد تا به این شکلی که هماکنون میبینید، رسید. آن زمان که من نوشتن برای سازهای ایرانی و غربی را شروع کردم، هنوز کسی این کار را انجام نداده بود و با هر کس که دربارهی این ایده حرف میزدم، تعجب میکرد – فکر میکنم حوالی سال ۹۶ میلادی بود- اما الان میبینم که بسیاری مشغول نوشتن قطعاتی در این زمینه هستند. در این اثر، هر کدام از سازها نقشِ خودشان را دارند، اما با قوانین و اصول موسیقی کلاسیک تنظیم شده است. میدانید که موسیقی ایرانی معمولا یک خط و تکصدایی است؛ اما اینجا موسیقی کاملا «پلیفونیک» است.
- شما را باید بیشتر نوازنده دانست یا آهنگساز؟
من آهنگسازی خواندهام، اما بیشتر نوازنده هستم و دورههای نوازندگی را از کنسرواتوارهای مختلف – مثلا میلان و ژنو- به پایان رساندهام و با معدل بسیار خوبی فارغالتحصیل شدهام. مدیر کنسرواتوار میلان بعد از پایانِ تحصیلاتم، بلافاصله برای من یک کنسرت در تئاتری در مرکز میلان که اسمش تصادفا «نوین» بود، ترتیب داد که با استقبال بسیار خوبی مواجه شد. میدانید من همیشه در پی این بودم که پیشرفت کنم. اصلا نمینشستم و به آنچه که میشدم، راضی نبودم. همیشه بیشتر میخواستم. هنوز هم همین هستم. هنوز هم دلم میخواهد چیزهای جدیدی فرابگیرم. برای همین همواره تلاش کردهام؛ یادم میآید بعد از آنکه از میلان با نمرهی عالی فارغالتحصیل شدم، میخواستم بیشتر یاد بگیرم و برای همین به ژنو و پببش پروفسور «هیت برانت» که استادی بسیار معروف و سختگیر بود رفتم و بعد از یک سال کنسرواتوار آنجا را هم تمام کردم. بعد دعوت شدم به لندن و اولین کنسرت مهم بعد از اتمام تحصیلاتم در این شهر برگزار شد و روزنامههای تایمز و دیلی تلگراف دربارهاش نوشتند. دیگر جریان کنسرتهایم شروع شد و به بسیاری از کشورهای دنیا مسافرت کردم و کنسرت دادم.
- و البته آهنگسازیهای بسیاری هم دارید.
بله، اولین قطعهای که برای این گروه نوشتم «گلستان» نام داشت که آن را در آلمان هم اجرا کردیم و امیدوارم که روزی در ایران هم روی صحنه رود.
- و جوایز متعددی را در زمینهی موسیقی دریافت کردید و البته شعر که در ایران چندان شناخته شده نیست.
بله من در تمام این سالها شعر هم میگفتم و تعدادی از آنان را نیز چاپ کردهام. شعرهای من بیشتر همان مضمون مورد علاقهام یعنی – صلح- را دارد. یکبار در یک کنگرهی بینالمللی یکی از شعرهایم را خواندم که دربارهی یک گل بود و در آن نقبی به مسالهی صلح زده بودم، بعد از آن یک ناشر انگلیسی پیش من آمد و گفت که من از شعر شما خوشم آمده و میخواهم مجموعه اشعارتان را منتشر کنم؛ من هیچوقت به بهانهی انتشار شعر نمیگفتم، بیشتر برایم یک حالت غریزی داشت؛ اما خوشبختانه او خوشش آمده بود و برای همین این شعرها منتشر شد و بعد از آن هم در خیلی کشورهای دیگر مثل بلژیک، ایتالیا، لندن و ژاپن به انتشار درآمد.
- برنامههای آتیاتان چیست؟
ماه سپتامبر (شهریور) در ایتالیا و سوییس رسیتال دارم و علاوه بر آن، همین گروه چند دعوت در کشورهای محتلف دارد که یکی دو ماه دیگر آنها را نیز اجرا خواهیم کرد.
- و بالاخره اینکه از نقاشیهایتان هم میگویید؟
من همیشه از کودکی به نقاشی علاقه داشتم و به هر کشوری که میرفتم حتما به موزه و نمایشگاههای آن کشور سر میزدم و کنجکاو بودم که در آنجا چه میگذرد، اتفاقا همزمان با شصتمین سالروز تاسیس سازمان ملل نیز در فرهنگسرای نیاوران نمایشگاهی برگزار کردم.